شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
موضوعات مرتبط: تــــــــنهاva3tovasetoo
شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
اي بسته ز غوغاي رقيبان، رهِ کويت
از آن که دل اول به رهت داد، بکن ياد
با شمع، چو جانبازيِ پروانه ببيني
زان کُشته که در پايِ تو جان داد، بکن ياد
@gushkon
https://telegram.me/gushkon
TELEGRAM.ME/GUSHKON
نگاهت
نگاهت چه رنج عظیمی است،
وقتی
به یادم میآورد
که چه چیزهایِ فراوانی را
هنوز به تو نگفتهام . . .
telegram.me/gushkon
TELEGRAM.ME/GUSHKONhanozam mishe asheg shod to bashi kare sakhti nist
mano hala navazesh kon hamin hala ke tab kardam
shayad in akharin bare k ein ehsase ziba hast
age lamsam koni shayad be donyaye to bargardam
TELEGRAM.ME/GUSHKONکجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی!
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب...
TELEGRAM.ME/GUSHKON
جشن اسفندگان (سپندارمذگان) یا جشن مردگیران یکی از جشنهای ایرانی است که در روز ۵ اسفند برگزار میشود. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آوردهاست که ایرانیان باستان روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین میدانستند.
در این روز مردان به همسر خود هدیه میدادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی مینشاندند و از آنان اطاعت میکردند و به آنان هدیه میدادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسر خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدتها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار میشد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد میگردید.
سپندارمزد نگهبان زمین است و از آنجا که زمین مانند زنان در زندگی انسان نقش باروری و باردهی دارد جشن اسفندگان (اسپندگان) برای گرامیداشت زنان نیکوکار برگزار میگردد. ایرانیان از دیر باز این روز را روز زن و روز مادر مینامیدند.
هماکنون بعضی از زرتشتیان ایران، روز سپندارمذ (پنجم) از ماه سپندارمذ (اسفند) را روز ۲۹ بهمن و روز جشن سپندارمذگان میدانند. در بعضی مناطق ایران که در نسلهای پیش، زرتشتی بوده و اکنون مسلمان شدهاند، این مراسم هرساله پنج روز مانده به ماه اسفند، برگزار میشود. از این مناطق می توان به منطقه پشتکوه استان یزد اشاره کرد که این مراسم به ویژه در روستای پندر به صورت با شکوهی برگزار می شود.
بعضی آدم ها با خداحافظی تمام نمی شوند...
TELEGRAM.ME/GUSHKON
خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت
می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید
لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!
با حال آن روزم میان خاطرات تو ،
باران نمی بارید... ، اگر یک ذره وجدان داشت!
میشد بگیری دست من را قبل از افتادن
اما نشد..
تا من بفهمم عشق تاوان داشت
میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن
افسوس... من را کشت آن دردی که درمان داشت!
من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد
من مرده بودم.. مرگ در رگ هام جریان داشت
وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:
برگشتن جان پس به جسمی مرده ، امکان داشت
از : رویا باقری
TELEGRAM.ME/GUSHKON
آغوشت پر دردترین سرزمین هاست
آن لحظه که
کارگری در آغوشت آرام می گیرد
تا از یاد ببرد غربت را
و شرم پیراهنت باری است
که بر دوش انسان سنگینی می کند
غربت یعنی
دور بودن از آغوش تو...
=====================================
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود...
================================
از تو دلگیر نیستم بانو ، دلت از من اگر فراری شد
این گناه پرنده نیست اگر قفسی عاشق قناری شد
تو برو با هر آنکه می خواهی من و این بار مانده بر دوشم
از من اما نخواه دل بکنم از عروس خیال آغوشم
ای بنا کرده سرنوشتم را بر گسلهای شاید و ایکاش
من همیشه به یاد تو هستم تو اگر خواستی به یادم باش
دوست داشتنت
وقتی مرا نمی خواهی
سخت ترین آزمون زندگی است
تو
ــ تنها مونس زندگی ام! ــ
دوستت دارم و
اعتراف می کنم
رهایی از تو
ممکن نیست ...
ناگفته هایم را
جوی های بی انتهای خیابان ها برده اند و من
مشتاقم به همین
هر از گاهی از دور دیدنت ...
از : م . محمدی مهر
TELEGRAM.ME/GUSHKON
در كوی تو عاشقان فرآيند و روند/ خونِ جگر از ديده گشايند و روند
من بر در تو، چو خاک، مادام مقيم/ ورنه دگران چو باد آيند و روند
------------------------------------------------------
صدای آب می آید، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز
چه می خواهیم؟
بخار فصل، گِردِ واژه های ماست
// دهان گلخانه فکر است //
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های نا ممکن هوا سرد است؟
سهراب سپهرى