111
می خندم
به حال تو
که دیوانه نیستی
و دیوانه ای عاشق ات شده است!
گریه می کنم
برای لبهایم
که سرخی اش را
با سیگار تنهایی قسمت می کند!
برای دستهایم
که تنها برای زانوی غم هایم آغوش می شود!
و به حال خودم
که دوست داشتن ات
زمستانی ست چهار فصل!
گریه می کنم به حال شوره زاری
که ناگزیر است از دوست داشتن ماه
و ماه که سهم ناگزیر آغوش برکه است!
ــــــبهرام محمودی
(گریه کن
به حال مردی
که بی بوسه و آغوش دوست ات دارد!)
_________________________________________________
2
دوستت دارم
در ماورای باورت از مردها
- این مذکرهای هزاره ی سوم! -
اگرچه خود
از قرنی نیستم که عشق را
مرگ
تنها خط پایان بود!
تو را دوست دارم
آنگونه که از عشق
نه نفرتی در دل تو به یادگار بماند
نه اشکی ماسیده بر گونه های من!
با من وعده ی دیداری بگذار
آنجا که عشق را
هیچ نقطه ی پایانی نیست
آنگونه که زیبایی تو را
هیچ نهایتی نیست!
ــــــبهرام محمودی
نظرات شما عزیزان: